ریل زمان

متن مرتبط با « شویم» در سایت ریل زمان نوشته شده است

آفتاب و باران

  • آن سال­ ها، آفتاب و باران که به ندرت با هم می­ باریدند، پری می­گفت: «الآن گرگ می­ زاید، مگر نمی ­بینی گرگ چقدر کم است.»          الآن ماه­ هاست آفتاب و باران از هم جدا نمی­ شوند و گرگ­ ها یکی پس از دیگری می­ زایند. نمی­ دانم با این همه گرگ چه خواهیم کرد. آفتاب و باران را که با هم می بینم، می­ ترسم. فکر می­ کنم با گرگ ­ها دست به یکی کرده ­اند. می­ خواهند باد را هم سرگردان­ تر از همیشه کنند. دیگر نمی­ داند ابر را کدام سو ببرد. راه آفتاب و ابر را گم کرده است.حالا دیگر باد هم همیشه با آفتاب و باران می­ آید و با هم سمفونی گرگ­ ها را می­ نوازند و گرگ­ ها یکی پس از دیگری می­ زایند؛ زاده­ هایشان بزرگ­ تر می­ شوند و باز با سمفونی گرگ­ ها می­ زایند و می­ زایند و می­ زایند.و نمی­ دانم آیا جایی مانده است که آفتاب به تنهایی بتابد و اگر باران آمد برود و جایش را به او بدهد؟ آیا آن جا دیگر باد سرگردان ­تر از همیشه نیست و مسیر آفتاب و ابر را می­ تواند پیدا کند؟  |+| نوشته شده در  جمعه پنجم شهریور ۱۴۰۰ساعت 21:44&nbsp توسط روح انگیز پورناصح  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نمی¬دانم از کجا می¬داند!!!؟

  • از شرم حرف­ های او تمامی حرارت بدنم به صورتم هجوم می­ آورد. میزان قرمزی­ اش را نمی­ توانم حدس بزنم، اما عرق از سر و صورتم می­ ریزد. دستمال کاغذی ها خیسِ خیس می شوند و بیشترش به صورتم می چسبد. حوله ­ای برمی­ دارم. پاهایم یخ زده است. زیر لحاف پاهایم را با سرعت به هم می­ مالم، بی­ فایده است. بدنم کرخت شده. انگشتانم گزگز می­ کند. چشم­ هایم باز نمی­ شود اما نمی­ خوابد هم... با صدای آشنایی چشمانم را باز می­ کنم. گوشی­ ام را برمی­ دارم و نگاه می ­کنم. نمی­ دانم از کجا می ­داند، که ترانه­ ای، شعری، موزیکی مرا از ژرفنای چاه­ های اندوه بیرون می­ کشد و من چندین هفته با زمزمه­ ی آن­ ها از چاه­ ها دور می­ شوم! و باز وقتی نزدیک آن­ها می­ شوم باز نمی­ دانم از کجا می­ داند! شاید هم نمی­ داند! باز با تلنگری مرا از آن­جاها دورتر و دورتر می­ کشاند. در این لحظه ها شادی به سراغم می آید. دیگر به زمین و چاه ­هایش فکر نمی­ کنم. به پرواز در آسمان­ ها و بودن با پرنده­ ها و ابرها و ستاره­ ها فکر می­ کنم. تمام زندگی ­ام را به آسمان می­ برم و شادتر و شادتر می­ شوم و شاید او هرگز نمی­ داند که ناجی من است و من مدیون قلب بزرگ و مهربانش!          با صدای زنگ تلفن چشم­ هایم را باز می­ کنم، اما هم­چنان به آسمان فکر می­ کنم و ماندن در آن­جا. دیگر زمین جای زیستن نیست.  |+| نوشته شده در  شنبه بیست و هفتم آذر ۱۴۰۰ساعت 22:41&nbsp توسط روح انگیز پورناصح  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نمی¬دانم از کجا می¬داند!

  •  قرار بود خون داروتی را بجوشانند. آن را بیرون بکشند، حرارتش بدهند و دوباره به جای خود برگردانند. سرطان قاعدتاً از بین می�رفت. خوب، دقیقاً این جوری نبود. این نوع درمان نام بسیار رسمی�تری داشت، ترم, ...ادامه مطلب

  • مادام پلاژی

  •  1 زمان شروع جنگ، در کوت ژوایوز، عمارت باشکوهی با روبنای آجر قرمز، به هیبت معبد خدایان برپا بود. بیشه­زاری از درخت­های بلوط سرزنده و تناور آن را در بر گرفته بود.      &nb, ...ادامه مطلب

  • روز زن؟؟؟!!!

  • روز زن؟؟؟!!!                                                                                                            روزها، هفته­ها، ماه­ها، سال­های تکراری!!! هر کدام نامی خاص برای خود دارند: روز , ...ادامه مطلب

  • چند روزی با «آزاده خانم و نویسنده¬اش» اثر دکتر رضا براهنی

  • رمان «در باره­ی آزاده خانم و نویسنده­اش» هم وادارت می­کند به خواندن و هم انگیزه­ای است برای نوشتن. رمانی که مخاطبانش، بیشتر، نویسنده­ها هستند تا خواننده­ها. زیرا که قصه نوشتن را می­نویسد.  «...او مجبور است نوشتن را از شخصیت­هایش یاد بگیرد. نوشتن قصه راحت است ولی نوشتن قصه نوشتن اصلا آسان نیست.».          با دیدن جمله­هایی از هزار و یکشب در اول کتاب: «... در یکی از ک,روزی,«آزاده,خانم,نویسنده¬اش»,دکتر,براهنی ...ادامه مطلب

  • خیلی محتاط

  • از اون روز محتاط شدم. چند ماهی می¬شد پشت سرش حرفایی می¬شنیدم. حرفایی تازه، خیلی تازه. توی چندین سال رابطه-ی دوستیشون چنین چیزهایی نشنیده بودم. حالا بعد از ماه¬ها که مهمون اومده بود، باهاش سرسنگین بودن. می¬دونستم دیر یا زود به گوشش می¬رسونن، اما دیگه فکر نمی¬کردم هر چی از ذهنشون بگذره به زبونشون میارن. توی صحبت¬هاشون جملات مجهول بکار می¬بردن، فاعل جمله¬های معلومشون هم بیشترش سوم شخص بود. به خیالشون نمی¬فهمید یا نمی¬خواستن مستقیم بگن. سوسن گفت: زمونه خیلی بد شده، کم به مدل کاسه ـ بشقاب نگاه کنین، این¬ها مهم نیستند که، آدم باید تو انتخاب دوست خیلی دقت کنه. روناک گفت: صداقت رو الان منی هم حساب نمی,خیلی,محتاط ...ادامه مطلب

  • آشنای دیرینه

  • ­نمی­دانست کی و چگونه میزبانش شده بود. تا به خودش بیاید تمام وجودش را بی­سر و صدا تسخیر کرده بود. به هر چیز شک می­کرد. نکند هفته­ی پیش که پابرهنه روی ماسه­ها راه می­رفت، از پاهای لختش روزنه­ای پیدا کرده؟ صورت و دست­هایش که همیشه بیرون بود، معلوم نبود از این طریق وارد بدنش شده باشد. یک ماه پیش هم خواب وحشتناکی دیده بود، شاید هم رؤیایش آن را از اعماق ناخودآگاهش بیرون آورده بود.           نمی­دانست دوره­ی کمونش چند روز، چند هفته، چند ماه یا چند سال است. راه که می­رفت می­ترسید جلوی پایش چاه عمیقی باز بشود، می­ترسید سنگی، آهنی از آسمان روی سرش بیفتد، تلویزیون را اصلا باز نمی­کرد، صدای موتور دیوانه,آشنای,دیرینه ...ادامه مطلب

  • خیلی آسان

  • از در و دیوارش می­بارد. از پنجره و درش وارد می­شود. الان دیگر خیلی خیلی آسان به سراغش می­رود. مدتیست دعوت نشده همه جا می­رود، مهمان ناخوانده شده است. یکی از میزبان­هایش به او گفت: خیلی زود و بی­خبر آمده­ای! هنوز این­جا چیزی ندیده­ام که رفتنم مهم نباشد. فعلا برایم مهم است، بدون دلیل که نمی­توانم بگویم، مهم نیست. بعد رو به من کرد و ­گفت حالا دیگر سن و سال هم برایش اهمیتی ندارد، از کودک و جوان هم حیفش نمی­آید. دیگر التماس و دعای هیچ­کس برایش مهم نیست. هر جور دوست دارد سراغشان می­رود. وقت و بی­وقت. از هر جا به هر جا دلش می­خواهد می­رود مادر هر عزاداری که می­رفت، آهی می­کشید و می­گفت: «همه­مون یه ,خیلی,آسان ...ادامه مطلب

  • ملکه ی برفی

  • www.feministschool.com/spip.php?article7641 ,ملکه,برفی ...ادامه مطلب

  • به بهانه¬ی روز جهانی زن : بیایید ببینیم ...

  • کلمه­ها از بس تکراری نوشته و گفته­اند، خسته­اند، دیگر استحکام قبلی را ندارند. زبان از تکرار شعارهای همه ساله و تبریک و آرزوی موفقیت خسته است، دیگر نمی­چرخد. می­خواهند کمی هم دست­ها کار کنند، کمی هم پاها و چشم­ها و گوش­ها و .... پس        بیایید تا در آستانه­ی روز جهانی زن بنشینیم و به حساب و کتابهایمان در عرض یک­سال گذشته نگاهی بیندازیم. بیایید هزینه­ها و عایدی­های یک سالمان را حساب کنیم. اگر هزینه­هایمان باز هم بیشتر از عایدی­هایمان باشد، پس تلاش ما در زندگی­مان برای چه چیزیست؟ آیا فقط برای نفس کشیدن تا نمیریم.        بیایید ببینیم چه چیزهایی را در طول این سال از دست داده­ایم که باید یا نبای,بهانه¬ی,روز,جهانی,بیایید,ببینیم ...ادامه مطلب

  • به مناسبت روز جهانی زن

  • http://feministschool.com/spip.php?article7685,به مناسبت روز جهانی زن,به مناسبت هشتم مارچ روز جهانی زن,عکس به مناسبت روز جهانی زن,شعری به مناسبت روز جهانی زن,شعر به مناسبت روز جهانی زن,تبریک به مناسبت روز جهانی زن,اشعار به مناسبت روز جهانی زن,پیام به مناسبت روز جهانی زن,اشعاری به مناسبت روز جهانی زن,متن زیبا به مناسبت روز جهانی زن ...ادامه مطلب

  • خیلی کار دارم

  • همه جایم بدجوری درد می­کند. خوب نمی­شود دیگر. آن وقت­ها که داغون می­شدم با وصله و پیله خودم را طوری سر هم می­آوردم و مدتی خوب می­شدم. حالا همه جایم بدجوری درد می­کند، این دفعه ذره، ذره شده­ام. ذره­ها بی­نظم شده­اند، جای خودشان را گم کرده­اند، همه جایم در رفته. قلبم توی سرم می­تپد و مغزم از کف پایم دستوراتش را صادر می­کند. زمانی که بالای سرم بود بیشتر دستوراتش ناشنیده می­­ماند، حالا که زیر پایم است، دستوراتش از قوزک پایم بالاتر نمی­آید. قلبم از جایگاه جدیدش سوءاستفاده می­کند و هر چه می­خواهد، می­کند. همه جایم بدجوری درد می­کند. از بالا و پایین می­کشند,خیلی کار دارم ...ادامه مطلب

  • چند روزی با «آزاده خانم و نویسنده¬اش» اثر دکتر رضا براهنی

  • رمان «در باره­ی آزاده خانم و نویسنده­اش» هم وادارت می­کند به خواندن و هم انگیزه­ای است برای نوشتن. رمانی که مخاطبانش، بیشتر، نویسنده­ها هستند تا خواننده­ها. زیرا که قصه نوشتن را می­نویسد.   «...او مجبور است نوشتن را از شخصیت­هایش یاد بگیرد. نوشتن قصه راحت است ولی نوشتن قصه نوشتن اصلا آسان نیست.».           با دیدن جمله­هایی از هزار و یکشب در اول کتاب: «... در یکی از کتابها صورتی یافت که نزدیک بود آن صورت در سخن آید.» خواننده پی می­برد که در طول رمان با شخصیت­ها و تصویرهای جان­دار همراه خواهد شد.           مطرح کردن زن سه چشم در اوایل رمان جرقه­ی دیگری,چند روزی با ارغوان,روزی چند بار شویم,روزی چند بار مسواک بزنیم,روزی چند بار چای سبز بخوریم,روزی چند بار بکنیم,روزی چند بار دوستت دارم,روزي چند بار نزديكي كنيم,روزی چند بار ادرار,شوهرم روزی چند بار منو میکنه,روزی چند عدد بادام بخوریم ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها