خیلی آسان

ساخت وبلاگ

از در و دیوارش می­بارد. از پنجره و درش وارد می­شود. الان دیگر خیلی خیلی آسان به سراغش می­رود. مدتیست دعوت نشده همه جا می­رود، مهمان ناخوانده شده است. یکی از میزبان­هایش به او گفت: خیلی زود و بی­خبر آمده­ای! هنوز این­جا چیزی ندیده­ام که رفتنم مهم نباشد. فعلا برایم مهم است، بدون دلیل که نمی­توانم بگویم، مهم نیست. بعد رو به من کرد و ­گفت حالا دیگر سن و سال هم برایش اهمیتی ندارد، از کودک و جوان هم حیفش نمی­آید. دیگر التماس و دعای هیچ­کس برایش مهم نیست. هر جور دوست دارد سراغشان می­رود. وقت و بی­وقت. از هر جا به هر جا دلش می­خواهد می­رود

مادر هر عزاداری که می­رفت، آهی می­کشید و می­گفت: «همه­مون یه جون بی­ارزش داریم و اونم قرضیه که باید به موقعش پس بدیم. نوبت ما کی می­شه، هیچ­کی نمی­دونه.»

آن موقع پرداخت وام برای خودش رسم و رسوماتی داشت. اقساطش درازمدت بود. غیر از تعداد خیلی کم مریض و تصادفی همه به موقع اقساطشان را می­پرداختند و بعد تسویه حساب می­کردند. اما حالا چی؟ وام را نداده، پس می­خواهد، نخواهی بدهی هم از در و دیوار می­بارد، از پنجره و در وارد می­شود، الان دیگر خیلی خیلی آسان به سراغ آدم می­آید. موقعی می­آید که اصلا انتظارش را نداری. سراغ کسی می­رود که به فکرت هم خطور نمی­کرده. با گریم­ها و اسم­های جدید می­آید. زود زود جهش می­کند. طوری وانمود می­کند که بازی می­کند، یک عده هم وارد بازی او شده­اند. ولی آن روز وسط بازی یکیشان به او گفت مگر با جون آدم­ها هم بازی می­کنن، کمی به فکر فرورفت ولی زود خودش را جمع و جور کرد و زد به همان راهی که همه در این مواقع می­زنند.

 |+| نوشته شده در  دوشنبه دوازدهم آبان ۱۳۹۳ساعت 23:43  توسط روح انگیز پورناصح  | 
ریل زمان...
ما را در سایت ریل زمان دنبال می کنید

برچسب : خیلی,آسان, نویسنده : railezamano بازدید : 126 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 11:26