آفتاب و باران

ساخت وبلاگ

آن سال­ ها، آفتاب و باران که به ندرت با هم می­ باریدند، پری می­گفت: «الآن گرگ می­ زاید، مگر نمی ­بینی گرگ چقدر کم است.»

          الآن ماه­ هاست آفتاب و باران از هم جدا نمی­ شوند و گرگ­ ها یکی پس از دیگری می­ زایند. نمی­ دانم با این همه گرگ چه خواهیم کرد. آفتاب و باران را که با هم می بینم، می­ ترسم. فکر می­ کنم با گرگ ­ها دست به یکی کرده ­اند. می­ خواهند باد را هم سرگردان­ تر از همیشه کنند. دیگر نمی­ داند ابر را کدام سو ببرد. راه آفتاب و ابر را گم کرده است.

حالا دیگر باد هم همیشه با آفتاب و باران می­ آید و با هم سمفونی گرگ­ ها را می­ نوازند و گرگ­ ها یکی پس از دیگری می­ زایند؛ زاده­ هایشان بزرگ­ تر می­ شوند و باز با سمفونی گرگ­ ها می­ زایند و می­ زایند و می­ زایند.

و نمی­ دانم آیا جایی مانده است که آفتاب به تنهایی بتابد و اگر باران آمد برود و جایش را به او بدهد؟ آیا آن جا دیگر باد سرگردان ­تر از همیشه نیست و مسیر آفتاب و ابر را می­ تواند پیدا کند؟

 |+| نوشته شده در  جمعه پنجم شهریور ۱۴۰۰ساعت 21:44&nbsp توسط روح انگیز پورناصح  | 

ریل زمان...
ما را در سایت ریل زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : railezamano بازدید : 135 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 2:11