از اون روز محتاط شدم. چند ماهی می¬شد پشت سرش حرفایی می¬شنیدم. حرفایی تازه، خیلی تازه. توی چندین سال رابطه-ی دوستیشون چنین چیزهایی نشنیده بودم. حالا بعد از ماه¬ها که مهمون اومده بود، باهاش سرسنگین بودن. می¬دونستم دیر یا زود به گوشش می¬رسونن، اما دیگه فکر نمی¬کردم هر چی از ذهنشون بگذره به زبونشون میارن. توی صحبت¬هاشون جملات مجهول بکار می¬بردن، فاعل جمله¬های معلومشون هم بیشترش سوم شخص بود. به خیالشون نمی¬فهمید یا نمی¬خواستن مستقیم بگن. سوسن گفت: زمونه خیلی بد شده، کم به مدل کاسه ـ بشقاب نگاه کنین، این¬ها مهم نیستند که، آدم باید تو انتخاب دوست خیلی دقت کنه. روناک گفت: صداقت رو الان منی هم حساب نمی,خیلی,محتاط ...ادامه مطلب
از در و دیوارش میبارد. از پنجره و درش وارد میشود. الان دیگر خیلی خیلی آسان به سراغش میرود. مدتیست دعوت نشده همه جا میرود، مهمان ناخوانده شده است. یکی از میزبانهایش به او گفت: خیلی زود و بیخبر آمدهای! هنوز اینجا چیزی ندیدهام که رفتنم مهم نباشد. فعلا برایم مهم است، بدون دلیل که نمیتوانم بگویم، مهم نیست. بعد رو به من کرد و گفت حالا دیگر سن و سال هم برایش اهمیتی ندارد، از کودک و جوان هم حیفش نمیآید. دیگر التماس و دعای هیچکس برایش مهم نیست. هر جور دوست دارد سراغشان میرود. وقت و بیوقت. از هر جا به هر جا دلش میخواهد میرود مادر هر عزاداری که میرفت، آهی میکشید و میگفت: «همهمون یه ,خیلی,آسان ...ادامه مطلب
همه جایم بدجوری درد میکند. خوب نمیشود دیگر. آن وقتها که داغون میشدم با وصله و پیله خودم را طوری سر هم میآوردم و مدتی خوب میشدم. حالا همه جایم بدجوری درد میکند، این دفعه ذره، ذره شدهام. ذرهها بینظم شدهاند، جای خودشان را گم کردهاند، همه جایم در رفته. قلبم توی سرم میتپد و مغزم از کف پایم دستوراتش را صادر میکند. زمانی که بالای سرم بود بیشتر دستوراتش ناشنیده میماند، حالا که زیر پایم است، دستوراتش از قوزک پایم بالاتر نمیآید. قلبم از جایگاه جدیدش سوءاستفاده میکند و هر چه میخواهد، میکند. همه جایم بدجوری درد میکند. از بالا و پایین میکشند,خیلی کار دارم ...ادامه مطلب